-اقای ...رانندتون منتظر هستن... ساعت 4 مراسم شروع میشه!
-باشه تا چند لحظه دیگه میام .
ماشین خیلی آروم حرکت میکرد، همین طور که نگاهم بین مردم میچرخید، سعی کردم متن سخنرانیای که روی پاهام بود رو یک بار دیگه مرور کنم، چند بار جمله اول رو خوندم، اما ذهنم یاری نمی کرد. اتفاقات پارسال دوباره برام زنده شده بودند، چی شد که کسب و کارم تا این حد به موفقیت رسید؟
من هیچی راجع به باشگاه مشتریان و نرم افزار و کارت هاش نمی دونستم؛ فقط میدونستم که باید راهی پیدا کنم تا با قدردانی و تشکر از مشتریام باعث افزایش وفاداری اونها بشم. دقیقا یادم میاد که اواخر تابستون بود، یه روز گرم و کسل کننده، سهام دارای بزرگ شرکت برای افزایش میزان وفاداری مشتری ها ازم برنامه میخواستن و منم دیگه واقعا ذهنم به جایی قد نمی داد تا اینکه یه چیزی مثل معجزه اتفاق افتاد و ورق رو برام بر گردوند، بذارید از اول ماجرا رو براتون بگم...
چند وقت پیش مشغول جمع و جور کردن کارهای آخر وقت بودم که تقه ای به در خورد و خانم منشی وارد شد، روی میزم یک بسته خیلی شیک گذاشت که داخلش یککارت دعوت بود، کارت از طرف یک آژانس مسافرتی بود که من رو به یک مهمونی تجاری دعوت می کرد. وقتی بازش کردم یک کارت شبیه به کارت بانکی وسط مقوا نصب شده بود، رنگ بندی کارت واقعا جذب کننده بود ؛ یک کارت شبیه کارت بانکی به رنگ مشکی براق که لوگو آژانس روی اون طلاکوب کار شده بود ، کارتی که توی دستام بود انقدر خیره کننده بود که سریع زنگ زدم به آژانس و پرسیدم این چه نوع کارتیه؟ اون آقا خیلی خوب نمی دونست فقط گفت این کارت پی وی سی هست و اطلاعات شخصی ما در اون ذخیره شده و اگر کارت دست کس دیگه ای باشه اجازه ورود به اون شخص داده نمی شه.
خیلی برام جالب بود برای همین پرسیدم که چه اطلاعاتی از من تو این کارت ذخیره شده؟ جواب داد: نام و نام خانوادگی تاریخ تولد عکس خودم شماره ملی و... من به دفعات با اون آژانس به تورهای مختلف رفته بودم و از مشتری های همیشگی اونجا بودم. همین موضوع منو تشویق کرد که حتما به اون مهمونی تجاری که کارت دعوتش هنوز تو دستم بود برم.